رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

تعطيلات آخر هفته براي نيني

سلام جوني من اين تعطيلات آخر هفته رو كاملا اختصاص دادم به شما اول از همه كه ۴شنبه عصري رفتم دكتر البته اين بار بابارضا حسابي دلش سوخت كه چرا باهام نيومد........... آخه موقعي كه داشتم ميرفتم ازم پرسيد اين بار بري دوباره سونو مي كنه ؟ منم گفتم فكر نكنم اونم تنبليش گرفت و گفت پس من نمي يام ، و پرسيد : خودت تنها مي ري ؟ منم گفت باشه (البته مطب خانم دكتر سر كوچه مون هست پياده ۵ دقيقه هم نميشه) ولي وقتم رفتم مطب ،سونو انجام نداد ولي گفت بخواب تا صداي قلب تو بشنويم ولي اين بار بر خلاف دفعه پيش كه با بابارضا بوديم و هر چي تلاش كرديم نشد صداي قلب تو بابا جونت بشنوه ، تا دستگاه رو گذاشت رو دلم تالاپ تلوپ صداي قلبت تو اتاق پيچيد . واي ا...
24 فروردين 1392

سخت ترين كار - انتخاب اسم

سلام به تمام هستي من به تمام جون و وجودم نيني قشنگم ، پسر نازم باورت نميشه ، شايد خودم هم باورم نمي شد انتخاب اسم برات، اين همه براي من و بابا رضا سخت باشه قبلا كه اصلا داشتن بچه يه حرف بود مي گفتيم اگه دختر بود اسمش اين ، اگه پسر بود اسمش اون ولي حالا كه خدا تو گل پسر و بهمون داده دلمون مي خواد بهترين اسم و برات انتخاب كنيم . نظرمون بيشتر رو انتخاب يك اسم اصيل ايراني (البته بابايي مي گه اسمي باشه كه راحت هم بيان بشه ) خلاصه برات بگم تا الان چند تا كتاب فرهنگ اسم ، كل سايت ثبت و احوال ، تو اينترنت با عناوين مختلف اسم جستجو كردم . هر بار يه اسم و انتخاب مي كنيم و بعد اسم ديگه اي هنوز نتونستيم اسمي و برات قطعي كنيم. اميدو...
21 فروردين 1392

تعطيلات نوروز

سلام نفس مامان تمام هستي من ، چند وقته مي خوام بيام برات يادواره هاي ذهنم و بنويسم ولي فشار كارم نمي ذاره تا بخودم ميام وقت تمومه و بايد برم خونه. گلكم امسال عيد ، با حضور زيباي تو برام از هميشه زيباتر بود. البته مي دونم كه خيلي خسته ات كردم و بعضي وقتا از دستم حسابي ناراحت شدي ولي اين زندگي همينه شادي و غم هاشو بايد با هم تجربه كني تا قدر لبخند ها و با هم بودن ها رو بدوني . امسال عيد رفيتم كندوان ،بابارضا برامون يه عالمه آلو جنگلي و لواشك خريد ، البته براي تقويت هم گردو. يه سري هم رفتيم جلفا ، اونجا عاليه ، من عاشق طبيعت بكر اونجا هستم ، اين سري چون تو با من بودي و من نمي خواستم اذيت بشي وقتي بقيه بچه ها خواستن برن كليساي سنت استپانوس ...
19 فروردين 1392
1